نویسنده: سانا جوانمردی
منبع :راسخون



 

چکیده:

امروزه‌ی موضوع محوری و غالب فلسفه‌های غربی را چگونگی تفسیر و تاویل متن تشکیل داده است. و تلاش‌های بسیاری در این زمینه صورت گرفته تا قواعدی کلی و عامی در قالب علم هرمنوتیک ایجاد کنند به عنوان علمی فراگیر در تفسیر متون مختلف. بنابراین ابتدا باید به این مورد پرداخت که پیشینه این علم چه بوده و چگونه شکل گرفته است و از چه طریقی می‌توان برای رسیدن به مقصود مورد نظر از آن استفاده برد. شاید نتوان تعریف درستی از علم هرمنوتیک بیان کرد یا نخستین کاربردهای آن را به درستی تعیین کرد اما هدف در این بررسی نشان دادن قدمت کاربرد این واژه در فلسفه یونان باستان بالاخص نزد افلاطون می‌باشد و می‌توان گفت در واقع محاورات سقراط نزد افلاطون از نخستین گفت و گو‌های هرمنوتیکی است که آغازگاه دیالکتیک در زبان نوشتار به حساب می‌آید. و از آنجایی که تنها راه فهم افلاطون از طریق متون و دیالوگ‌های موجود در متونش می‌باشد بنابراین برای فهم وی باید به سراغ متون وی رفت و عناصر هرمنوتیکی حاضر در آثارش را بررسی کرد.
هرمنوتیک، هرمس، افلاطون، دیالکتیک، تفسیر، تاویل.

بررسی ریشه واژه

ریشه کلمه "hermeneutics" در فعل یونانی «هرمینویین» "hermeneuein" نهفته است که غالبا به (تاویل) ترجمه می‌شود و اسم مصدر آن هرمنیا "hermeneia" نیز به معنای تاویل و تفسیر کردن است. “«هرمنویین» و «هرمنیا» به صورت‌های مختلف در شمار معتنابهی از متون برجای مانده از قدیم دیده می‌شود. ارسطو این موضوع را آنقدر ارزشمن دید که رساله بزرگی را در ارگانون به آن اختصاص داد: رساله باری ارمنیاس [فی العبارة/درباره تاویل]. این کلمه به صورت اسم در تراژدی اودیپوس درکولونوس و چندین بار نیز در آثار افلاطون می‌آید. در حقیقت این کلمه در اکثر آثار نویسندگان آشنای قدیم یافت می‌شود، کسانی همچون گزنفون، پلوتارک، اوریپیدس، اپیکوروس، لوکرسیوس، و لونگینوس" (پالمر؛ 1387 ص 19).
کاربرد واژه هرمنوتیک در متون قدیمی تا زمان اکنون هم در مقام معنی و هم در مقام استفاده تغییرات بسیاری داشته است. و هر کدام از فلاسفه در زمان‌های خاصی با توجه به نحوه اندیشه و هدفی که در پی داشته اند این واژه را به طرق متفاوت و با نیات متفاوت به کار می‌برده اند. یونانیان کشف زبان و خط را به هرمس خدای پیام رسان نسبت می‌دادند یعنی دو وسیله برای انتقال پیام و معنا به دیگران. و این از ابتدایی ترین کاربرد این واژه به شمار می‌آید به همین دلیل برخی برآنند که واژه هرمنوتیک از هرمس گرفته شده است زیرا هرمنوتیک به معنای تفسیر کردن است و هرمس نیز به عنوان مفسر و شارح پیام خدایان که فراتر از فهم انسان‌ها به شمار می‌رود. در واقع کار هرمس قابل فهم کردن پیام خدایان بود که یک کار هرمنوتیکی است. و این واژه تا به امروز از این کاربرد ساده تا کابرد‌های متفاوت دیگر پیش رفت و تغییر جهت و معنا یافت.
هرمنوتیک در آغاز برای کشف حقیقت متون فلسفی به کار گرفته میشد و در جریان تحول خود مبدل به روش عام کشف معنا شد. هرمنوتیک روشمند شلایر ماخر ودیلتای در صدد کشف معنایی بود که در ذهن آفریننده اثر دارد. به همین سبب هرمنوتیک سنتی مبتنی بر بازسازی نام گرفت. اما با چرخش زبانی که در علوم انسانی در آغاز قرن 20 رخ داد توجه به ذهن جای خود را به توجه به زبان داد. هرمنوتیک زبان گادامر با انتقاد از منطق روشمند هرمنوتیک ذهن_مرکز کشف حقیقت را به نوعی گفت و گو میان سنت‌ها در متن تحول تاریخی آن بدل ساخت. هابر ماس با نقد گادامر هرمنوتیک را روش فهم زیست، جهان و زندگی روزمره به شمار آورد. روشی که با اتکا به ملاک "وضعیت ایدئال گفتار"است ارتباط مخدوش را در گفت و گو آشکار می‌سازد و امکان رسیدن به وفاق را در زندگی روزمره فراهم می‌کند. (لاجوردی 1382. ص 1)

هرمنوتیک نزد افلاطون

بر خلاف آنچه در نگاه نخست به چشم می‌آید هرمنوتیک آیینی است کهن و با سابقه که ریشه اش نه در دوران ما بلکه در سده‌های پیشین قرار دارد. افلاطون نخستین کسی است که مباحث هرمنوتیکی را به گونه ای صریح و با زبان تمثیل و دیالوگ‌های میان اشخاص در رسائل خویش به کار برد. در واقع افلاطون شاخص ترین چهره هرمنوتیکی عهد باستان است. سهم اساسی افلاطون در مباحث هرمنوتیکی و تفسیری را بیش از همه باید در رساله کراتیلوس که در آن در خصوص زبان و منشا آن گفت و گو می‌کند و بخش‌های پایانی رساله فایدروس که به بیان تفاوت میان گفتار و نوشتار می‌پردازد جست و جو کرد. کوشش برای فهمیدن سخن افلاطون، مواجهه با متون و محاوراتی خیال انگیز است، که در این راه سوء تفسیر گریز ناپذیر خواهد بود.
واژه یونانی هرمنویین نزد افلاطون نیز به معنای تفسیر به کار رفته است و واژه "ارمنیا" و "هرمیینا" نیز به معنای دانش تفسیر متون بخصوص درک متون مقدس بوده است. افلاطون به واقع شاعران را مترجمان خدایان می‌نامید. اشکال مختلف این کلمه متضمن به فهم در آوردن چیز یا موقعیتی مبهم است
"شاعران به یاری هنر انسانی شعر نمی‌سرایند بلکه آنان را نیروی خدایی به این کار بر می‌انگیزد وآثار زیبای شاعران نه اثر هنر انسانی است و نه از نوع کار‌های انسانی، بلکه اثر خدایی است و شاعر آلت بی اراده و مترجم سخنان خدایی است که در درون او جای گزیده "(افلاطون 1380، ج 2، ص 573).
یکی از رساله هایی که افلاطون در آن در باب هرمنوتیک صحبت می‌کند رساله ایون است که وی در این رساله یکی از وجوه هرمنوتیک را مورد توجه قرار داده است و آن هم انتقال معنای متن به مخاطب است. رساله ایون افلاطون تاویل کننده اشعار است نه مفسر آن چرا که وی در پی کشف معنای متن تلاش می‌کند و اشعار هومر را با زیر و بم کردن صدایش تاویل می‌کند و در ضمن بیان اشعار، حتی به طرز ظریفی آن‌ها را توضیح می‌دهد و بیش از آنکه در می‌یابد یا می‌فهمد معنای آنها را می‌سازد بنابر این وی همچون هرمس وسیله ای برای ابلاغ پیام هومر می‌گردد.
افلاطون در رساله ایون توجه خویش را بیشتر به هنر راوی و مولفه‌های مفسر معطوف کرده است وی سعی کرده تا تسفیر روشنی از مفسر ونقش آن در فهم اشعاری که از سوی شاعران سراییده می‌شود ترسیم نماید. تفسیر متن همواره نقش محوری خویش را در هرمنوتیک حفظ کرده است. گرایشات نخستین در هرمنوتیک اساسا و به طور انحصاری معطوف به فهم وتفسیر متن است. (ربانی گلپایگانی،1383، ص 45).
اما یکی دیگر از وجوه هرمنوتیک علاوه بر یافتن و انتقال معنای متن تفسیر متن می‌باشد که در این رساله می‌تواند دیده شود. به این معنی که افلاطون به این جنبه از هرمنوتیک نیز توجه داشته و در این رساله خود از آن استفاده کرده است.
تفسیر از نگاه افلاطون دست یافتن به کنه و ریشه اندیشه‌ها است و در این میان مفسر موظف است تا اندیشه شاعر و نکته هایی را که در اشعار وی نهفته است تفسیر و تاویل کند، و از سویی دیگر اگر مفسر به معانی و اشعار (اثر) دست نیابد از ادای وظیفه خویش ناتوان خواهد ماند. از اینرو مفسر در دیدگاه افلاطون به عنوان واسطه ای است که متن را برای مردم (مخاطبان) قابل فهم می‌کند یعنی وی همانند زنجیر و قلابی است که متن را با خواننده یا شنونده اثر پیوند می‌دهد. افلاطون در ادامه به بعد دیگر تفسیر و مواجهه مفسر با متن اشاره می‌دارد، مفسر در برخورد با متن یا شعر به نوعی با شاعر، (مولف) احساس همدردی می‌کند و این نکته را می‌توان به این نکته از افلاطون که در ایون نقل کرده است استناد داد: "آنگاه که داستانی حزن انگیز می‌خوانم چشمانم پر از اشک می‌گردد، و هنگامی که واقعه ای وحشت آور را حکایت می‌کنم مو بر اندامم راست می‌شود و دلم می‌تپد."(افلاطون 1380، جلد 2/ص 578).
با کمی تامل در رساله ایون در میابیم که افلاطون معتقد است زمانیکه مفسر اثری را تفسیر می‌کند خویش را در قلب حوادث تاریخی حس می‌کند. در واقع مفسر خود را داخل در اثر می‌داند تا بتواند به فهم بهتری از اثر نائل گردد. فقط به تدریج است که معنای تاریخی و حقیقی آن ظاهر می‌شود و زمان حال را مخاطب می‌سازد. (پالمر،1387 ص 204).
نکته که اکنون بیان گردید اشاره به این اهمیت دارد که اساسا چند معنایی بودن متن که در هرمنوتیک کهن مطرح شد متفاوت است با مباحثی که در همین معنا در هرمنوتیک مدرن مطرح می‌شود. چراکه بر اساس هرمنوتیک مدرن معنایی نهایی وجود ندارد ومعناها در کنش تاویل ساخته می‌شون در حالیکه در هرمنوتیک کهن معنایی نهایی وجود دراد ولی این معنا دست نایافتنی است. به نظر افلاطون هنگامی که شاعر بر مسند الهگان می‌نشیند مشاعرش در اختیار خودش نیست بلکه تحت جذبه و نیروی الهی است پس هنر شاعر نوعی تقلید است. وی از شعر بما هو شعر تقلید نمی‌کند بلکه نوع معاصر تباه شده آن را نقد می‌کند که خود را به تقلید هایی از صحنه‌های زندگی وتقعی محدود می‌سازد هر تفسیر از تفکر افلاطون در اینجا بستگی به زمینه ایی دارد که بر مبنای آن تبعیید شاعران از معبد مقدس زندگی یونانی رخ می‌دهد: پس هر تفسیری که از هر متنی صورت می‌گیرد باید با توجه به برهه تاریخی و فهم تاریخی از آن واقعه صورت گیرد. در نتیجه هر تفسیری که از آغاز این زمینه را به غفلت بسپارد و در جست و جوی قضاوت درباره گفته ایی خاص و مجزا از افلاطون باشد تفسیری غلط خواهد بود.
"هر خطابه و گفتار چون موجود زنده ای است که سر و تن و پا، و به عبارت دیگر آغاز و میان و پایانی دارد و از این رو اجزاء آن باید چنان به هم پیوسته باشند که با یکدیگر و با تمام خطابه سازگار باشند."(افلاطون 1380، ج 3، ص 1271).
پس از آن سقراط می‌گوید وقتی درباره چیزی می‌خواهیم سخن بگوییم یا بیاندیشیم باید دو اصل جمع و تقسیم را رعایت کنیم."اصل نخست این است که سخن ور جزئیات کثیر و پراکنده را یکجا و با هم ببیند و بدین سان به صورتی واحد برسد تا هرگاه که درباره موضوعی سخن می‌گوید نخست موضوع سخن خویش را تعریف کند و بر شنونده روشن سازد که درباره چه چیزی سخن خواهد گفت."(همان/ص 1258).
اصل دوم این است که صورت واحد را به نحو درست به اجزاء طبیعی آن تقسیم کند افلاطون کسانی که از این هنر بهره ورند اهل دیالکتیک می‌نامد.
لذا اگر کسی روحی مناسب و مستعد برگزیند و درآن از روی دانایی و موافق اصل دیالکتیک بذرهایی می‌افشاند که هم خود بارور می‌گردند وبه کسی که آنها را کاشته است بار می‌دهند و هم بذر‌های تازه می‌آورند که در روح‌های دیگر جای می‌گیرند و پرورش می‌یببند و بدین سان هم خود جاودان می‌مانند هم کسانیکه در روحشان مکان دارند به بالاترین مرتبه نیکبختی می‌رسانندوافلاطون روش سقراطی یعنی روش دیالکتیک را بهترین روش برای آموزش می‌دان و به همین خاطر خود، درنوشتن روش مکالمه را پی گرفت زیرا"مکالمه"خواننده را به همکاری فکری با نویسنده فرا می‌خواند و تاحد امکان مانع از آن می‌شود که خواننده سخنان نوشته را طوطی وار تکرار کند مطلب اصلی این مکالمه این است که "بدون شیوه فکر شریف و عشق شریف، فلسفه اصیل روی نمی‌نماید، و بدون فلسفه اصیل، بلاغتی حقیقی یا به سخن کلی تر هنرمندی در بکار بردن زبان، امکان پذیر نیست."(عنایتی 1386. ص 2).
بنابر این به این صورت افلاطون به بیان جنبه ای دیگر از هرمنوتیک می‌پردازد که ان عبارت است از جنبه دیالکتیکی بودن هرمنوتیک است که همانطور که دیدیم می‌توان این اصل را هم در نوشته‌های سقراط دید بنابر این می‌توان این گونه گفت اساس جنبه دیالکتیکی بودن هرمنوتیک از سقراط گرفته شده است که افلاطون نیز از این روش سقراطی در نوشته‌های خود بهره برده است.
افلاطون در ابتدا بستر و زمینه ای را برای وارد شدن به بحث خطابه و تبیین هنر بلاغت که محوری ترین و اصلی ترین موضوع محاوره فایدروس را بیان می‌کند،که این بستر همان شرح نخستین وجه معنایی هرمنوتیک "گفتنن"است."گفتن "یا "اظهار کردن"خود تاویل می‌باشد، بدین معنا کسی که چیزی را بیان می‌کند همراه با بیان، تاویل و تفسیر نیز می‌کند یعنی این دو امر مستلزم یکدیگر هستند. افلاطون با بیان این مسئله به نکته مهمی در ارتباط با مولفه‌های هرمنوتیکی اشاره می‌دارد. (پالمر 1387، ص 22).
افلاطون برای آنکه نقش گفتار و زبان را مهم جلوه دهد به ضعف و ناتوانی زبا مکتوب اشاره میکند. وی معتقد است هر زبان مکتوب مستلزم ان است که دوباره به صورت ملفوظ آن در آید و زبان مکتوب بدین صورت قدرت از دست رفته اش باز می‌گردد. از نظر وی کلمات شفاهی قدرت جادویی دارند اما هنگامی که زبان به تصاویر بصری فرو کاسته می‌شود مقداری از قدرت بیانش را از دست می‌دهند. (همان، ص 23).
بطور کلی از آنچه در این قسمت بیان شد می‌توان این برداشت را از سخنان افلاطون کرد که زبان شفاهی از هر جهت نسبت به زبان مکتوب برتری دارد چراکه تاویل شفاهی دارای جنبه هایی است که باعث اولویت زبان شفاهی می‌گردد از جمله این جنبه‌های برتری این است که:لازمه فهم هرچیزی بیان آن است و دیگر آنکه خود فهم نیز از قرائت تاویلی پدید می‌آید یعنی بیان. (همان، ص 24).
بنابر این گفته‌ها می‌توان به نقش اهمیت دیالکتیک و وجه شفاهی تاویل در نظر وی پی برد در نظز افلاطون دیالکتیک شیوه ای است که از طریق آن می‌توان به تاویل‌های شفاهی دست زد و از طریق جنبه گفتن و اظهار کردن و همسخنی با گوینده به مقصود و منظور وی پی برد. و با توضیحاتی در باره روش دیالکتیک در محاوره فایدروس سعی در روشن ساختن این روش تاویل دارد.
دیالکتیک در محاوره فایدروس به مثابه"روش تقسیم"است. در این محاوره افلاطون بیان می‌دارد که"من خود از دوست داران این روش جمع و تقسیم هستم چه در سخن گفتن و چه در اندیشیدن. و اگر کسی را بیابم که بتواند در واحد، جزئیات کثیر را ببیند و در جزئیات کثیر واحد را،چنان سر در پی او گذارم که گویی خدایی است. من کسانی را که از این هنر بهره ببرند اهل دیالکتیک می‌نامم. (افلاطون 1380، جلد 3، ص 1258).
از اینرودر این محاوره افلاطون که به بررسی هنر سخنوری در رابطه اش با فلسفه اختصاص دارد، سر انجام سخنور حقیقی را با فلسفه برابر می‌نهد و برای سخنوری حقیقی لازم می‌شمارد که باخود حقیقت آشنا باشد.
از سوی دیگر استاد خطابه بایستی بتواند کل این معرفت را در عمل نیز به درستی به کار گیرد."لازم است وقتی او به این امور، معرفتی پیدا کرد آن را آنگاه که جامه عمل پوشیده و صورت تحقق یافته اند قرار دهند."(همان، ص 1264).
بدین ترتیب افلاطون گفتار را در مقابل نوشتار قرار می‌دهد و در نظر او نوشتار همواره مستدعی بازگشت به صورت گفتار ی خود است. به کتابت در آوردن زبان همانا از خود بیگانه شدن است وقتی که گفتاری به علائم بصری مبل می‌شود در واقع بخش اعظمی از قوت و نفوذ خود را از دست می‌دهد به بیان افلاطون نوشتن یا حافظه رابطه دارد که که امری است نفسانی اما گفتار با یادآوری و انکشاف حجاب و ظهور ازلی و افتادن در زمان آفاقی.گفتار با اسطره تناسب دارد و آن با تاریخ حضوری همراه است و نوشته تنها برای کسی مفید است که قبلا متذکر شده و پرده‌ها برای او کنار رفته است. به بیان افلاطون نوشته فقط حافظه ان کسی را که آن را نوشته و می‌داند مدد می‌رساند و چیزی را به یاد او می‌اندازد والا نوشتار در برابر آن کسی که از پیش چیزی در برابر آن نمی‌داند در سکوت می‌ماند. ما معمولا گمان می‌کنیم که نوشته گویی ذیشعور است و با ما سخن می‌گوید اما اگر چیزی از آن بپرسید و در صدد فهم آنچه می‌گوید بر آیید صرفا سخن خویش را تکرار میکند. (ریخته گران 1368، ص ص 27 و 31).
بنابراین می‌توان اینگونه گفت که جنبه دیالکتیکی بودن هرمنوتیک نزد افلاطون دارای اهمیت زیادی می‌باشد و در آثار خود بیشتر به این جنبه می‌پردازد و اکثر آثارش را به صورت محاوره ای و به شکلی دیالکتیکی به تحریر در آورده است چرا که گمان می‌کند با این روش و از طریق دیالکتیک حقایق بیشتری درباره موضوع مورد بحث روشن می‌گردد. و از طریق هم سخنی مخاطب و گوینده منظور همدیگر را بهتر خواهند فهمید.
از نظر افلاطون وقتی خواننده ایی نوشته ایی را می‌خواند ممکن است آن را به گونه ایی بفهمد که مراد نویسنده نبوده در نتیجه دچار سوء فهم شود. چراکه بر اساس این فرض هر سخنی دارای معنای کاملا مشخص و صریح و منحصر به فردی است که گوینه آن را قصد کرده است، و مخاطب یا خواننده باید آن را در یابد. اما در دیدگاه هرمنوتیکی که در زمان ما مطرح است، دقیقا همین نکته مورد چالش قرار گرفته است که بر خلاف آنچه در طول تاریخ مطرح بوده است متن یک معنای منحصر به فردی ندارد و معنای آن به ماهیت سخن و زبان وابسته است. زمانیکه کلامی را گفتید یا نوشتید آن کلام یا نوشته مستقل از وجود شما حیات می‌یابد و دیگر به تفسیر شما وابسته نیست تفسیر شما هم در کنار تفاسیر دیگر به حیات مستقل خویش ادامه می‌دهد هرچه سخن عمیق تر باشدعرصه تفسیرها گسترده تر خواهد بود و امکان بیشتری برای خواننده یا مخاطب را در تنوع تفسیر فراهم می‌کند. روش فلسفی افلاطون بر اساس محاوره بنا شده است و همه نوشته‌های او بجز نامه هایش صورت محاوره ای دارد. و می‌خواهد حقایق عالم و ذوات و ماهیت امور را د رگفتار بیان کند و انتظار دارد که این سخن گفتن به معنای حقیقی جلوه پیدا کند به نظر وی حقیقت در محاوره آشکار می‌گردد و این محاوره باید در بستر زمان صورت گیرد و پیوسته در حال اصلاح و تکمیل باشد و هرگز این حقیقت خاتمه نمی‌یابد و این همان مطلبی است که گادامر تحت عنوان پایان ناپذیر فهم بیان می‌کند. در جاییکه افلاطون قائل به حضور معناست نوشته را فرع بر گفتار تلقی می‌کند حتی شکل صحیح نوشته را نگارش محاوره و گفتاری می‌داند دراین دیدگاه حضور اصل تلقی می‌گردد و مفهوم ومعنای حاضر در متن در برابر راه‌های متعدد تفسیر متن اصالت دارد:پس معنا و مقصود چیزی نیست که به طور قطع و نیز قابل تردید و در دسترس ما قرار گیرد چرا اصلا ما همواره بر اساس پیشفرض‌های خود معنا را در می‌یابم و ثانیا معنا، مدلول دالی است که امکان تفسیر مختلف دارد. (صافیان 1388، ص 2).
با تاکید افلاطون بر محاوره نمی‌توان در این مورد رساله سوفیست و نظر افلاطون را در باب سوفسطاییان نادیده گرفت چراکه سوفیست از جمله افرادی است که با محاوره سرو کار دارد و تلاش می‌کند که با بکار گرفت روش دیالکتیک و محاوره سخن خود را حقیقی نشان داده و به مخاطب بقبولاند.
افلاطون تعریف اول خود را ارائه می‌دهد "سوفیست همچنانکه از نامش پیداست،کسی که با دانش سرو کار دارد."(افلاطون 1380، ج 1، ص 24).
ولیکن سقراط در تعریف دومی که از سوفیست ارائه می‌دهد وی را اینگونه معرفی می‌کند"سوفیست دکانداری است که غذای روح می‌فروشد"(همان، ص 75).
همانطور که ذکر شد، فرآیند دیالکتیک فرآیندی است که مارا به نحوی به سوی حقیقت سوق می‌دهد. در محاوره ای که افلاطون به نام پروتاگوراس نوشته است به روشنی در می‌یابیم که پروتاگوراس سعی در دفاع از خطابه اش دارد. وی مدعی است مردم را به گونه ای تربیت می‌کند که خوب (خیر) باشد، در حقیقت این کار را با هنر خطابی و جدلی اش انجام می‌دهد، و از هیچگونه معرفت تخصصی کمک نمی‌گیرد. (همان، ص 79). افلاطون در مقابل ادعای پروتاگوراس هنر دیالکتیک واقعی عرضه تبیین را مطرح می‌کند، هنری که پرسش پاسخ هایی را در خصوص خیر پیشنهاد می‌کند.
افلاطون در پروتاگوراس به نیک پرسیدن و نیک پاسخ دادن اشاره می‌کند. پروتاگوراس خطاب به سقراط می‌گوید: "تو نیک می‌پرسی و من به کسانی که را نیک پرسیدن را می‌دانند با رغبت و اشتیاق پاسخ خواهم داد."(همان، ص 80).
شاید منظور افلاطون با توجه به مطالعات و بررسی‌های انجام شده این باشد که زمانی می‌توان نیک پرسید که از ماهیت موضوع مطلع باشیم و به خوبی با آن ارتباط برقرار کنیم و یا به تعبیر هرمنوتیک ورزان به سوی اثری که پرسش از آن برخاسته است گشودگی پیدا کنیم."گشودگی به معنای فهم درست از ماهیت هر موضوع و اثر است."بنابر این می‌توان گفت افلاطون محاورات سوفسطاییان را از گفت و گو‌های درست و حقیقی جدا می‌پندارد نیک پرسیدن و نیک پاسخ گفتن را دیالکتیکی می‌داند که می‌تواند ما را به سمت حقیقت سوق دهد و ماهیت موضوع را از طریق فهم درست اثر دریافت. در این رساله جنبه‌های دیگری از علم هرمنوتیک را می‌توان دریافت.
در رساله پروتاگوراس میان تفسیر و تاویل و معنی کردن شعر تفاوت وجود دارد و کسانیکه به گفت و گو در معانی شعر وقت می‌گذرانند چون شاعران حاضر نیستند تا از او درباره معنی شعر سوال کند بنابر این از نظر سقراط مفسر اشعار به حقیقت معنایی شعر توجه دارد تا به معنی صوری آن چراکه حقیقت در بطن تاویل شعر است و زمانی مفسر می‌تواندبه این حقیقت دست یازد که افق معنایی خویش را همسو با افق معنایی اثر کرده تا به حقیقت نائل آید. از نظر افلاطون فرق اساسی که میان تفسیر و معنی وجود دارد این است که ما در فرآیند معنی کردن مستلزم دو قوه می‌باشیم نخست قوه فهم و ثانیا قوه تبیین. چراکه قبل از بیان معنی شعر یک پیش فهمی از مضمون شعر خواهیم داشت یعنی یک فهم کلی نسبت به اجزاء داریم و این خود به دوری بودن فهم اشاره دارد و زمانی که فهم ما نسبت به شعر کامل می‌شود و معنی آن را بیان می‌کنیم که معنی آن بیشتر وابسته به فهم مولف است. ولی در فرآیند تفسیر ما مستلزم سه قوه هستیم علاوه بر دو قوه فهم و تبیین، قوه تطبیق نیز مطرح می‌شود. (ریخته گران،1378، ص 183).
منظور از تطبیق همان تطبیق عملی است.این تطبیق بدان معنی است که یک مفسر می‌بایست ببیند پیام یک متن و ارتباط آن با عصر حاضر و زمان منطقی اش چیست و با توجه به این شرایط متن را تاویل کرده و به پیام آن که همان حقیقت است دست یابد.
چنین به نظر می‌رسد که مسئله هرمنوتیک در افلاطون هم شناخت بوده و هم اصطلاح‌ها و منطق زبانی که یک نفر بدان نیاز دارد تا بشناسد. این نکته روشن می‌کند که چرا فیلسوفان همواره کوشیده اند تا هرمنوتیک را که فن تفسیر متون راز آمیز و در کلی ترین شکل، هم ارز با واژه شناسی تاریخی بود، در گستره شناخت شناسی جای دهند. از نظر افلاطون هرمس دو معنا را در خود جای داده یکی سخن گفتن و دیگری تخیل بنابر این رویا و زبان راه را برای تاویل می‌گشایند و هرچه فراهم می‌آورند خود با تاویل دانسته می‌شود. در تاویل مفهوم زبان همچون بنیادی تلقی می‌شود و به همین روی است که افلاطون سخن وری و زبان را هسته مرکزی همه کارها می‌داند. (افلاطون 1380، جلد سوم، ص 766).
با این مشاهدات می‌توان دید که افلاطون چگونه زبان را در علم هرمنوتیک دارای جایگاه مهمی می‌پنداشت و از چه طریقی به این جایگاه مهم زبان رسید.
همچنین افلاطون در رساله دیگر خود به نام فایدروس به گونه ای دیگر از تاویل که از جنبه‌های علم هرمنوتیک است سخن می‌گوید و آن را در مقایسه با هنری دیگر که آن را هنر پیش گویی می‌داند تعریف می‌کند.
افلاطون هنر پیشگویی را هنر دیوانگان و هنر خدایی می‌داند به اعتقاد وی این هنر در ارتباط با هنر تاویل است. و در فایدروس این طور بیان می‌کند که"فنی که به یاری آن مردمان هوشیار وقایع آینده را پیشگویی می‌کنند فن تاویل نام دارد."(افلاطون 1380. ج 3، ص 1232).
افلاطون هنر پیشگویی را بسی برتر و بالاتر از هنر تاویل می‌داند چراکه معتقد است هنر پیشگویی بخشش الهی است در صورتیکه هنر تاویل بعد انسانی دارد. از گفته‌های افلاطون اینچنین بر می‌آید که پیشگویی امری است که مولد فهم نمی‌تواند باشد چراکه در آن یک موهبت الهی از سوی خدایان است که بر زبان پیشگو جاری می‌شود. از سوی دیگر در پیشگویی‌ها نه سنت نقش دارد و نه تاریخ مندی فهم چرا که ان امری القا شده است. بنابر این هنر پیش گویی نمی‌تواند وجه هرمنوتیکی داشته باشد.

نتیجه:

با توجه به مطالب بیان شده می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که علم هرمنوتیک علمی است با قدمتی فراوان و کاربرد آن باز می‌گردد به زمان یونان باستان اما کاربرد این علم در آن دوران به همین صورت که امروزه می‌باشد نبوده است و به تدریج از آن زمان تا کنون دستخوش تغییرات فراوانی گشته و هرکدام از فلاسفه ای که به علم هرمنوتیک پرداخته اند به اقتضای زمان خود و بنا بر هدفی که دنبال کرده اند این علم را تکامل بخشیده و به حالت علم بودن و قاعده مند بودن و جامعیت بیشتر نزدیک نموده اند. با این بررسی و تحقیقی که انجام شد می‌توان گفت که از همان ابتدا هم برخی از عناصر و وجوه هرمنوتیک در آثار افلاطون قابل مشاهده می‌باشد که از جمله آنها که در مقاله بیان شده عبارتند از:تفسیر کردن، روشی برای کسب حقیقت، تفسیر متون مقدس، بیان نمودن و اظهار کردن، دیالکتیک و سخن وری، اهمیت نقش زبان در این علم، تطبیق دادن، و نوعی تاویل. این نمونه از وجوه علم هرمنوتیک در آثار افلاطون را می‌توان در آثار وی بالاخص رساله هایی همچون ایون، فایدروس، پروتاگوراس و سوفسطایی که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفت در یافت.
کتابنامه :
1. افلاطون،1380، دوره آثار افلاطون، ج 1، مترجم محمد حسن لطفی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم.
2. افلاطون،1380، دوره آثار افلاطون، ج 2، مترجم محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم.
3. افلاطون،1380، دوره آثار افلاطون، ج 3، مترجم محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، انتشارات خوارزمی،چاپ سوم.
4. ریچارد، پالمر، (1387)، علم هرمنوتیک، مترجم محمد سعید حنایی کاشانی، تهران، انتشارات هرمس، چاپ چهارم.
5. ریخته گران، محمدرضا، (1368)، هرمنوتیک و نسبت آن با زیبایی و هنر، تهران، فصلنامه هنر، شماره 17.
6. ریخته گران، محمدرضا، (1378)، منطق و مبحث علم هرمنوتیک، تهران، انتشارات: کنگره.
7. ربانی گلپایگانی، علی، (1383)، هرمنوتیک و منطق فهم دین، قم، انتشارات: مرکز مدیریت حوزه علمیه قم.
8. صافیان، محمدجواد، (1388)، تاثیر گفتار بر نوشتار در تدوین تاریخ کتبی، آدرس سایت:
http://dowran.ir/show.php?id=126194294
9. عنایتی، عبدالعلی، (1386)، فایدروس، مجله الکترونیکی کارگاه خرد؛ کتاب_ادبیات_ فلسفه.
10. لاجوردی، هاله، (1382)، هرمنوتیک: بازسازی یا گفت و گو، تهران، فصلنامه علوم اجتماعی، مهر
www.sid.ir